آرمانشهر انسانی

بینایی برترین حس انسانی ست. البته همه حس‏های پنجگانه در جای خود سودمند و بایسته‏اند اما در پنداره انسان، بینایی سرآمد حس‏های پنجگانه اوست. انسان، دریافت‏های بینایی خود را بیش از داده‏های چشایی، بساوایی، بویایی و آوایی می پذیرد. از اینروست که در بیشتر فرهنگ ها، دیدن، گواهی پسندیده بر پذیرفتن و باورکردن است و آنچه را فرد با چشمان خود می بیند، می پذیرد. این چگونگی سبب شده است تا پادشاهان و دارندگان ِ زور و زر، توانایی خود را در گستره دید دیگران بگذارند و از این راه کبکبه و دبدبه و هیبت و هیمنه خود را در دیدگاه دیگران به نمایش بگذارند. کاخ‏ها و کوشک‏های جهان، همه نشانه‏های ‏این نمایش است.

 این چگونگی درباره تمدن‏ها نیز کارکرد دارد. تمدن غربی پرنماترین نمونه امروزی این نکته است. روزگاری انسان غربی با نگاهی نو به هستی، جهان و پدیدارهای آن را به گونه ای بازتعریف کرد که پیامدهای آن به هنگامه بزرگی بنام "انقلاب صنعتی" انجامید. این هنگامه و بازتاب ها و پی آیندهای آن، همه جهان را به گونه بازگشت ناپذیری دگرگون ساخت. چون بخش بزرگی از دگرگونی‏های این انقلاب مادی بود و هماره در دیدرس جهانیان قرار داشت، همگان بزرگی و ژرفای این تمدن را پذیرفتند و گاه- بی که بدانند و یا بخواهند- برآن گواهی دادند. بله، راز پیروزی فرهنگ و تمدن غربی در جهان، بنیاد مادی آن است که غربیان را از توانایی‏های بسیار چشمگیر و شگفتی برخوردار کرده است و جهانیان را شیفته آن توانایی‏ها ساخت است. این بنیاد، اندک اندک، انسان غربی را در اذهان جهانیان انسانی برتر و راه‏ها و رسم‏های او را بهتر از دیگر راه‏ها و رسم‏ها نمایاند.

 دردهه های پایانی سده نوزدهم و سال های آغازین سده بیستم، پیامدهای چشمگیر ِانقلاب صنعتی اروپا سبب شد که بسیاری ازغربیان خود را بربلندای هرم انسانی و بالاترین پله نردبان ترقی بپندارند و جهان را آزمایشگاهی برای اندیشه‏ها و آرمان‏های خوِیش بدانند. خوش بینی همگانی به پیشرفت جهان و رستگاری انسان درپرتو دستاوردهای دانش درآن روزگاران به گونه ای بود که هرگز کسی نمی پنداشت که در سده آینده - یعنی روزگار کنونی- اثری از بیماری و گرسنگی و خشکسالی و جنگ در جهان باشد. نیزهرگز کسی گمان نمی کرد که در دهه آغازین سده بیست و یکم، ملیون‏ها نفر از بیماریهای روانی و ناهنجاری‏های رفتاری و کرداری رنج ببرند. گفتنی ست که در کشور انگلستان که مهد انقلاب صنعتی غرب بود، اکنون یک چهارم مردم به گونه ای گرفتاری بیماری‏های روانی هستند.

پایانداد این همه، ذهن انسان را بسوی این نکته رهنمون کرده است که آرمانشهر انسانی همچنان در دور دستی بیکرانه، سراب وار او را می‏خواند و آرمان خواهی او را به هلهله وا می دارد.

...........................

چنین است که گفته اند که؛ "شنیدن کی بود مانند دیدن" و یا، "ز دست دیده و دل هردو فریاد". هم نیز دریافت‏های درون- ذهنی را، " بینش" با " چشم دل" می پندارند.

رسيدن

باران چه دارد به دريا بگويد

که دريا

می رمد موج در موج

از رسيدن

باران چه دارد بگويد به دريا؟

شاید

 جهان در چشمان بسته زیباست. چشمانم را بسته ام و تو آنی که باید و جهان آنچه شاید. شاید کاروان کوچ کرده است و این آتش ِ از کاروان بجا مانده است که گـُر نمی گیرد و جهان را روشن نمی کند. "... آتشی که نمیرد".. و آتشی که نمی گیرد. شاید

شاید آنجاست هر چه هست. در آنسوی آسمان که پاره های ابردر نگاهت هرآنچه می خواهی می شود. هر آنچه می جویی هست و هر آنچه هست می توان دید. شاید آنجاست هر چه باید و ما راه را گم کرده ایم. شاید.

شاید اینجا جای ما نیست و کسی هنوز به ما نگفته است که؛  خانم ها و آقایان، جهان هما ن است که باید. شما عوضی آمده اید، شاید

شاید از آغاز قرار نبوده است که............ پس این رویاها و خواب ها و خیال ها چیست و از کجاست؟ شاید از آغاز سوء تفاهمی.... شاید