یـادداشـت های شـــــبانه: (۸۴)
انسان از هنگام زاده شدن تا واپسین نفس، با "بکن"، "نکن" های فرهنگی روبروست. پدر و مادر نخستین آموزگاران این رشته اند و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و کار و اخلاق و دین و حکومت و رسانه های همگانی، همه می کوشند تا شیوه نگرشی را که با زمان انسان سازگار است، بدو بیاموزند. این چگونگی، "جورِ دیگر بینی" را برنمی تابد و گاه کسی را که چنان کند، گوشمالی می دهد. این چنین است که کارگاه خیال ما از کودکی ناکاره می شود و توانِ آفرینش پیوندهای تازه در میان پدیده های جهان را از دست می دهد. هم از اینروست که خیال انگیزی برای بسی بیش از بسیاری از مردم، ناشدنی می شود. این کار، نه با دانش انسان پیوندی دارد و نه با اندازه کارورزی و اندیشه ورزی او. گستره ی هنر، گستره ی بینش است و نه دانش. ترانه خان جان، نمونه زیبایی از شعر خیال انگیز و پرُتصویرِ شفاهی در زبان فارسی ست:
همه ببرای سیا، صیدِ کمندت
پناه آهـــوا، سایه ی بلندت
شب و ابرسیا، کوهای سنگی
ستاره بارد از سُّمِ سمندت
در نخستین پاره ای این دوبیتی، شاعر، برای نشان دادن دلیری و پهلوانیِ خان جان، همه ی ببرهای سیاه را در کمند او گرفتار می داند تا زورمند و توان نخجیری او را به خواننده گوشزد کند. این تصویر در پاره ی دوم کامل می شود. سایه ی بلندِ پهلوانی که همه ببرهای سیاه را به کمند خود گرفتار می کند، پناهگاه آهوان بی گناه و رمنده می شود. این بیت، از خان جان، شخصیتی افسانه ای می سازد. افسانه ای آشنا از آزادگان و رادمردانی که در گذارِ تاریخ، بر سرِ تبهکاران چون کوه فرود می آمدند، اما در برابر نیازمندان فروتن و نرمرفتار و دهشمند بودند. پاره پایانی این دوبیتی، با باراندنِ ستاره از سُّمِ سمند خان جان، از این چهارپاره، شعری خیال انگیز و ماندنی ساخته است.
نمونه های دیگری از این دست تصویر پردازی که بیادِ من مانده است این هاست:
همه ببرای سیا، صیدِ کمندت
پناه آهـــوا، سایه ی بلندت
شب و ابرسیا، کوهای سنگی
ستاره بارد از سُّمِ سمندت
در نخستین پاره ای این دوبیتی، شاعر، برای نشان دادن دلیری و پهلوانیِ خان جان، همه ی ببرهای سیاه را در کمند او گرفتار می داند تا زورمند و توان نخجیری او را به خواننده گوشزد کند. این تصویر در پاره ی دوم کامل می شود. سایه ی بلندِ پهلوانی که همه ببرهای سیاه را به کمند خود گرفتار می کند، پناهگاه آهوان بی گناه و رمنده می شود. این بیت، از خان جان، شخصیتی افسانه ای می سازد. افسانه ای آشنا از آزادگان و رادمردانی که در گذارِ تاریخ، بر سرِ تبهکاران چون کوه فرود می آمدند، اما در برابر نیازمندان فروتن و نرمرفتار و دهشمند بودند. پاره پایانی این دوبیتی، با باراندنِ ستاره از سُّمِ سمند خان جان، از این چهارپاره، شعری خیال انگیز و ماندنی ساخته است.
نمونه های دیگری از این دست تصویر پردازی که بیادِ من مانده است این هاست:
       + نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت  توسط ابراهيم هرندی
        | 
       
   
