مردم ایران در گستره ی همگانی نماینده ندارند.

یکی از مایه های اندوه من در چاردهه ی گذشته این بوده است که چرا مردم ایران در نشست ها، سمینارها، کنفرانس ها، میزگردها و گردهمایی ها و گفتگوهایی که در دانشگاه ها و سازمان ها و انجمن ها و تلویزیون ها و دیگر رسانه های فارسی زبان برپا می شود، نماینده ندارد. به هر سمینار و کنفرانس و نشست و میزگرد و گفتگویی که نگاه می کنم، می بینم که برخی از حکومت های بیگانه و سازمان های سیاسی و قومی و دینی وجنسیتی نماینده ای در آن دارند. اما کسی که موضوعات روز را از زاویه ی سود و زیانِ مردمان ایران بنگرد و بررسی کند و نیک و بدِ آن ها به زبانی ساده و روشن و بی غرض و مرض بازگو کند، بسیار اندک است. البته آشکار است که نمایندگان و لابیگران گروه ها و گروهک های سیاسی همه ایرانی هستند و در ایران نیز گیرها و گرفتاری های سیاسی و قومی و دینی و جنسیتی بسیار است. اما نمایندگی کردن برای سازمان و گروه و نگرشِ ویژه چیزی ست و کوششِ سیاسی و رسانه ای غیرِ وابسته و آزاد از هفت کشور، چیزی دیگر.

رسانه‏ های فارسی زبانی که با پولِ حکومت‏ های بیگانه داير شده ‏اند، بلندگوهای اطلاعاتی-امنيتی آن کشورها هستند. اگر بسيار خوش بينانه به آن‏ها بنگريم، بايد بگوييم که هدف اساسی هريک آن است که چشم اندازِ سياسی ما را بدلخواه خود پيرايش و ويرايش و سپس آرايش کنند؛ يعنی چنان کنند که ما در راستای سود آنان بينديشيم و رفتار کنیم.

حقيقت را جغرافيای خيال در ذهن انسان عينيت می‏ بخشد. اين جغرافيای درونی، نقش بزرگی در شيوه ی رفتارها و کردارهای ما دارد. رسانه های همگانیِ امنيتی که امروزه بعنوان ابزارهای روانگردانِ در جنگِ سرد بکار می روند، هماره در پی بازسازی و بازپردازیِ جغرافيای خیال انسان هستند تا چشم انداز گذشته و آينده ی مخاطبانِ خود را - بی که آن ها بدانند و يا بخواهند، شکل دهند. نمونه های ایرانی این گونه رسانه ها را همه می شناسند. اگرچه در چند دهه ی گذشته، شمارِ آنان افزایش یافته است، اما بدبختانه صدای مردم ايران همچنان بی رسانه مانده است. ما هنوز هيچ رسانه ی همگانی مردمی که فرزندان دلسوزِ ايران بتوانند در آن، آزاد و سربلند، بی هيچ شرمساری و سانسوز و سرافکندگی شرکت کنند و اجازه ی روشنگری داشته باشند و سخن خود را با مردم در ميان بگذارند، نداريم. اگر هم می داشتیم، در فضای آلوده ی سیاسی و رسانه ای کنونی، دیری نمی پایید و شبی یا روزی، مرکز آن با بمبی به هوا می رفت. ما در تنگنای سنگ و صخره گرفتار شده ایم؛ از سویی حکومت کنونی مردم را بزرگترین دشمن خود می داند و شبانه روز، با "لطایف الحیّل" در پی آزار و فریب آنان است.از سوی دیگر اکنون ملتِ ایران در معرض بزرگترین کمپین امنیتی-اطلاعاتی - تبلیغاتی از سوی دشمنانِ داخلی و خارجی خود است. دشمنانی که نشان داده اند که از آگاهی و توانمندی و آماده شدنِ مردم ایران برای اداره ی امورِ سیاسی خود بیزارند.

هر کشورِ دموکراتیک، چيزی بنام "گفتمان‏ های ملی" دارد که جايگاه آن کشور را در جهان نشان می ‏دهد. این گفتمان ها زمانی به گونه حقیقی شکل می گیرند که هرکس و هرچیز در کشور، در جایی که باید باشد است. آنگاه کارِ رسانه‏ های ملی، سنجشِ این گفتمان ها با گفت و نوشت و بررسی سود و زيان هريک از آن ‏هاست. برای نمونه، چندی از گفتمان ‏های ملی در کشور انگليس در دوره کنونی اين‏ هاست؛ مرزهای آزادی‏ های فردی، نقش دولت در زندگی خصوصی مردم، نيک و بدِ مهاجر پذيری، سود و زيان برنامه رفاه اجتماعی، برکزیت، بايد و نبايد ِحق آزادی خودکشی، دولت اقتصادی يا اقتصاد دولتی. بيشتر مردم انگليس نيز- اگر بخواهند – حق اظهار نظر درباره اين گفتمان ‏ها را در بسیاری رسانه‏ های همگانی آن کشور دارند.

گفتمان های ملی برآیندِ نهادهای مدنی هستند. کشورهایی که آزادی ندارند، گفتمانِ ملی نیز نمی توانند داشته باشند. دیکتاتوری، همیشه راه را بر رویشِ هرگونه نهادِ مردمی می بندد و نهادواره های دروغینی از سوی مردم و بنامِ آن ها در راستای ماندگاری دیکتاتور می سازد. چنین است که ما در ایران، هرگز گفتمان مدنی نداشته ایم. آنچه داشته ایم، هیاهو درباره ی گیرنماهایی بوده است که از سوی حکومت های خودکامه برای وقت کُشی و گمراه کردنِ مردم براه افتاده بوده است. نمونه های این گیرنماها در دوران کنونی؛ خودباوری، انرژی هسته ای، مدیریتِ جهانی، خودکفایی، استقلال، محورِ مقاومت و در دوران پیش ازآن، رسیدن به دروازه های طلایی تمدنِ بزرگ، پیوستن به رده ی کشورهای صنعتی و بازآفرینی شکوه و جلال روزگاران باستان بود. بدبختانه تنها چیزی که در پیوندِ با این پروژه های خیالی و موهوم، حقیقی بوده است، بهای گزافی ست که از کیسه ی سرمایه های مردم ایران داده شده است.

در جهان کنونی، کشوری که نهادِ مدنی ندارد، هیچ سرمایه ی سیاسی و فرهنگی سودمندی نیز نمی تواند داشته باشد. نهادهای مدنی، یکی از نمادهای جامعه ی مدرن اند. جامعه ای که از این گونه نهادها بی بهره است، هیچ آینده ی معنادار و پیش بینی پذیری نیز نمی تواند داشته باشد و هیچ امیدی به فردای آن نمی توان و نباید داشت. البته پیش زمینه ی پیدایشِ نهادهای مدنی، فرهنگ دموکراتیک است. دموکراسی شالوده ی جامعه ی مدرن است که زمینه را برای شکل گیری روشمندِ نهادهای اجتماعی و پیدایش آئین شهروندی و پیوستن کشور به قافله ی تمدنِ مدرن آماده می کند. بیهوده فریبِ زرق و برقِ دیکتاتوری های تازه به دوران رسیده، مانند حکومت چین را نباید خورد. هیچ حکومتی در جهان بدون تبدیل شدن به دولتی مردمی، پایدار نخواهد ماند. هیچ پشتوانه ای جز مردم نیز در آینده ی نزدیک، پذیرفتنی نخواهد بود. روزگارِ ما دوران ارجمندیِ حقوقِ فردی، حریم خصوصی و آگاهی های جنسیتی، قومی، زبانی، سرزمینی و دینی ست. این ویژگی ها فرهنگ پدرسالاری و کدخدامنشی را برنمی تابد و نیاز به سازو کاری روشمند برای درگیری شهروندان در اداره ی امورِ کشور و افزایش باهمی در میانِ مردم دارد.

البته درگیریِ همگانی شهروندی با هدفِ افزایش همگرایی و مشارکتِ مردم که پیش نیازِ تمرینِ دموکراسی ست، در حکومت اسلامی ایران شدنی نمی تواند باشد. اما گروه ها و سازمان های سیاسی ایرانیانِ برونمرزی می توانند پیشاهنگان این نیازِ تاریخی باشند.

نوشـته های دیگر.

ریشه های نگرشِ سـکولار در قرون وسطا

برخی از ریشه های رویداد بزرگی را که اکنون، “نگرشِ مدرن”، نام گرفته است، باید در قرون وسطا، بویژه در سدهء سیزدهم میلادی پی جست. در آن سده، پیشامدهای پیاپی فرهنگی، دینی، اقتصادی، رزمی و جغرافیایی بسیاری در جهان رُخ داد که بیش از پیش، ذهن و زبان و جهان غربیان را دگرگون کرد. چندی از آن رویدادها این هاست؛ آغازِ نهضتِ ترجمه، بویژه برگرداندن آثار فیلسوفان یونانی از زبان های عربی و فارسی به زبان های اروپایی. جنگ های صلیبی، شکل گیریِ امپراتوری عثمانی، شکست های مسیحیان صلیبی از خوارزمیان و عثمانیان، رسیدن چنگیز مغول به اروپا، پیدایش فرهنگ نوشتاری، ساخته شدنِ توپ، تفنگ و رسیدنِ آسیاب بادی از خاورمیانه به اروپا.

دنبـــــاله

نوبتِ هوشِ مصنوعی

کسی که برای نخستین بار در تاریخ، بر الاغ سوار شد و خرسواری کرد و آن را به دیگران یاد داد، انسان نوآوری بود زیرا که کارِ تازه ای کرد و با این کارش واکنش‏ های گوناگونی را برانگیخت. هوشمندان و آینده نگران و کاردانان این نوآوری را ستودند، زیرا آن را کاری کارستانی می دانستند. از آن پس نه تنها نیروی آن چارپای خرزور در خدمت انسان بود، بلکه این کار، راه را برای بهره برداری از دیگر چرندگان و پرندگان و خزندگان نیز باز کرده بود. خرسواری توان باربرداری و ترابری انسان را چند چندان کرده بود و راه برای بهره وری از جانوران در راستای نیازهای انسان بازشده بود. پس آنان که خواهان پیشرویِ انسان بسوی فردایی بهتر بودند، اهمیّتِ این کار را در کردند و آن را ستودند.

اما واپسگرایان این رویداد را به فال نیک نگرفتند و برآن بودند که خرسواری “بدعت گذاری” در کار خداست زیرا که گفته اند؛ ” از تو حرکت، از خدا برکت". نگفته اند که از خر حرکت از خدا برکت. آنان هر آنچه درباره زیانمندی این کار می توان پنداشت و گفت و نوشت، پنداشتند و گفتند و نوشتند. این که خرسواری سبب افتادن انسان از خرِ رمنده می ‏شود و استخوان های خر سواران را می شکند. نیز این که ماهیچه ‏های ران ‏ها و پاهای آدم ِ خرسوار اندک اندک رو به نابودی می رود و او را از راه رفتن بازمی ‏دارد. این که خرسوار، هر جا که خرش بخواهد او را می برد. و این هم که آوردن خر در جامعه انسانی کار ِ درستی نیست، چرا که نباید خر را ” داخل آدم” دانست و او را به میان مردم راه داد. برخی از این هم فراتر می رفتند و می گفتند که خرداری و خرسواری، اخلاق جوان ها را فاسد می کند! چرا؟ پاسخ‏ اش آسان نبود. شاید این گرفتاری ریشه در چیزی دیگر داشت و کاری با خریتِ خر نداشت.

بهرروی، واپسگرایان این نوآوری را کاری “الکی” و شاید هم “خرکی” می دانستند و تا توانسنتد با جهانی شدن آن مبارزه کردند و برای آن افسانه ها ساختند. اما کار از کار گذشته بود و سواران بر پیاده ها پیشی گرفتند و نهضت خرسواری را جهانی کردند.

کسی که رادیو را ساخت، انسان نوآوری بود زیرا که کارِ تازه‏ای کرده بود و با این کارش واکنش های گوناگونی را برانگیخته بود. هوشمندان و نوجویان و نوخواهان، این کار را ستودند زیرا که کاری بود کارستان. از آن پس نه تنها دیگر نیازی به جارچی و فراخوان دادن نبود بلکه برای آگاهی رسانی عمومی، دیگر نیازی به کشاندنِ مردم به میدانِ شهر نیز نبود. روزگار رسانه های همگانی آغاز شده بود و همگان می توانستند از همه چیز و همه جا، در خلوتِ خانه ی خود با خبر شوند و صدای سیاستمداران و زمامداران و آموزندگان و خوانندگان و نوازندگان و رامشگران را شب و روز بشنوند. رادیو، مرزها و دیوارهای فاصله انداز را از میان برده بود و راه را برای رسانه هایی بهتر و برتر، چون تلویزیون، اینترنت و پی آیند های فردای این رسانه بازکرده بود.

اما واپسگرایان این رویداد را به فال نیک نمی گرفتند و برآن بودند که رادیو، “بدعت گذاری” در کار خداست. این رسانه مردم را از هم جدا می ‏کند و جایی برای گفتگو و خوش و بش با دیگران باز نمی ‏گذارد. می گفتند که با آمدن این جعبه ی جادو، نهاد ِ خانواده از هم خواهد پاشید و شیرازه ی امور از هم خواهد گسست. نیز این که اگر قرار باشد همگان همه چیز را بشنوند و بدانند، خلایق خدای نکرده هوایی خواهند شد و خواب ها و خیال ‏های گنده تر از خودشان به سرشان خواهد زد. هم ا ین که این ابزار افسون، کتابخوانی را از سرِ مردم خواهد انداخت و آنان را آسان پسند و ارزان فروش خواهد کرد و نیز، چه و چه و چه های دیگر.


پس تا توانستند با جهانی شدن آن مبارزه کردند و برای رادیو افسانه ها ساختند. اما کاراز کار گذشته بود و همه ی، اخبار این جنگ جهانی سنت و بدعت را از رادیوهای خود پی گیری می کردند.

کسی که تلویزیون را ساخت، انسان نوآوری بود، زیرا کار تازه ای کرده بود و با این کارش واکنش های گوناگونی را برانگیخته بود. دانایان و نوجویان و نوخواهان، این کار را ستوده بودند زیرا آن را کاری یافته بودند کارستان. از آن پس…..

اما واپسگرایان این رویداد را به فال نیک نمی‏ گرفتند و برآن بودند که تلویزیون “بدعت گذاری” در کار خداست. این رسانه مردم را…..

پس تا توانستند با جهانی شدن آن مبارزه کردند و افسانه ها ساختند. اما کار از کار گذشته بود و همه…..


کسی که دوربینِ عکاسی را ساخت، انسان نوآوری بود که کار تازه ای کرده بود و با این کارش واکنش های گوناگونی را برانگیخته بود. دانایان و نوجویان و نوخواهان، این کار را ستوده بودند زیرا آن را کاری یافته بودند کارستان. از آن پس…..

اما واپسگرایان این رویداد را به فال نیک نمی گرفتند و برآن بودند که عکاسی “بدعت گذاری” در کار خداست. این…..

پس تا توانستند با جهانی شدن آن مبارزه کردند و افسانه ها ساختند. اما کاراز کار گذشته بود و…..

کسی که تلفن همراه را ساخت، انسان نوآوری بود که کار تازه ای کرده بود و با این کارش واکنش های گوناگونی را برانگیخته بود. دانایان و نوجویان و نوخواهان، این کار را ستوده بودند زیرا آن را کاری یافته بودند………..

اما واپسگرایان این رویداد را به فال نیک نمی ‏گرفتند و برآن بودند که گوشی بغلی “بدعت گذاری” در کار خداست. این…..

کسی که ویدیو را ساخت، انسان نوآوری بود که کار تازه ای کرده بود و با این کارش واکنش های…..
کسی که کامپیوتر را ساخت، انسان نوآوری بود که کار تازه ای کرده بود…..
کسی که ایمیل را…..
کسی که فیسبوک…..
کسی که تویتر

تلگرام

واتزاپ

…..
اما واپسگرایان این رویدادها را به فال نیک نمی گیرند و برآنند که…..

امروز نوبتِ هوشِ مصنوعی رسیده است.

اکنون پیدایشِ پدیده ی شگفت و شگرفی بنامِ هوشِ مصنوعی (Artificial Intelligence) باردیگر بسیاری از مردم جهان را در پیوند با این پدیده به دو دسته تقسیم کرده است. گروهی این دستاوردِ را ستوده اند و آن را بسی ژرفتر و برتر از همه ی دستاوردهای تکنولوژیک انسان دانسته اند و یادآور شده اند که از این پس با کمکِ هوش مصنوعی، انسان می تواند هرچه در جهان شدنی باشد را ممکن کند. این کار تاکنون برای انسان میسّر نبوده است زیرا که توانِ حسابگری ذهن انسان، یارای پژوهیدنِ همه رفتارها و کردارهای عناصرِ گیتی و واتابِ آمیزش و ترکیبِ آن ها با یکدیگر و بریگدیگر را ندارد. اما با کمک هوش مصنوعی می توان همه ی گزینه ها را شناسایی کرد و به سود و زیان هر پدیده پی برد. هوش مصنوعی می تواند محاسبه ی آنچه را ذهن انسان در هزار سال می کند، در کمتر از چند ثانیه بکند. این توانایی، محدودیت های ذهنی را از میان برمی دارد و پاسخ یابی را در همه حوزه ها آسان می کند و انسان را همه-دانا و همه-توانا می سازد.

آنان همچنین یادآور می شوند که مغزِ انسان ابزاری ویژه کار است و کارکردی عاطفی دارد و نمی تواند شناسنده ای بی طرف و ریاضی و آماری-نگر باشد. هرکنشِ آدمی طعم و رنگی عاطفی دارد و ذهن او از چشم انداز نیازهای آنی و خواهش های نفسانی اش به جهان و پدیده های آن می نگرد. از اینرو، انسان نمی تواند هرگز حسابگر و پژوهشگر و پالاینده ای، آرام و سرد و ناجانبدار باشد و پدیده ای را بدانگونه که در جهان است، ببیند و بررسد و بشناسد. افزون براین، بسیاری از پدیده ها در جهان، تن به تور ذهن آدمی نمی دهند و از دایره ی آگاهی او بیرون اند. این اندیشه که آنچه در حوزه ی آگاهی ماست، به قله ی کوهِ یخی می ماند که در دریا شناور است و تنها قله اش برروی آب دیده می شود، ریشه ای کهن در باورهای باستانی دارد و در هر دوره بازگفت و بازنوشت می شود.(1)

البته آنان که هوشِ مصنوعی را رویدادی خجسته در جهان می پندارند، از این خطر که ای بسا این پدیده زمانی دستِ انسان را از دکمه ی کنترلِ ماشین ها و روبات ها کوتاه کند و خودکار و خوداندیش و خودگردان شود آگاه هستند. اما این پدیده را مانندِ همه دستاوردهای تکنولوژیک، ابزاری مانندِ ابزارهای دیگر در دست انسان می دانند و برآن اند که باید ساخت و پرداخت و کاربردِ هوش مصنوعی پیرو پیمان نامه ای قانونی و جهانی باشد تا همواره در راستای سودِ انسان بکار برده شود.

از سوی دیگر، گروهی پیدایشِ هوش مصنوعی را زنگِ خطری برای انسان و جامعه می دانند و چنان هنگامه و هیاهویی در گستره ی همگانی برپا کرده اند که گویی چیزهایی در این باره می دانند که دیگران نمی دانند.(2) برای نمونه این که هوش مصنوعی سبب می شود که روبات هوشمندِ خوداندیش، روزی یا شبی، تصمیم به ریشه کن کردنِ انسان بگیرد و نسل او را براندازد. نیز این که این پدیده سبب بیکاری میلیونی در جهان می شود و خودبخود با بی نیاز شدن از انسان، دست او را از اداره ی امورِ جهان کوتاه می کند. هم این که هوشِ مصنوعی جنگ های آینده را بسی بیش از گذشته خطرناکتر می کند و کشورهای صنعتی را در نابود کردن کشورهای فقیر تواناتر می کند.

رابرت هراری، تاریخ نگار و نویسنده ی هوچی اسرائیلی در پیوند با هوش مصنوعی پا را از این همه نیز فراتر گذاشته است و بر آن است که این پدیده تمدن و فرهنگ بشر را هک خواهد کرد و مسیر تاریخ را به کژراهه خواهد برد. او با اشاره به این باور که زبان، بنیادِ فرهنگ انسان است، گفته است که هوشِ مصنوعی با کاربردِ زبانِ چند رسانه ای، نیروی روانگردانی شگرف خواهد یافت تا آینده را به گونه ای بسیار هراسناک و باور ناپذیر برای انسان شکل دهد و اون را به راهی که می خواهد بکشاند.

شاید. اما این سخنِ هراری، یادآور هشدارِ مبارزان با نهضت خرسواری در روزگار باستان است.

………..

  1. https://eagletraining.co.uk/2020/04/24/iceberg-model-of-consciousness
  2. https://www.economist.com/by-invitation/2023/04/28/yuval-noah-harari-argues-that-ai-has-hacked-the-operating-system-of-human-civilisationv

نوشته های دیگر

فيلسوفان، جهان را همواره تعبير کرده اند، اما مهم تغيير آن است.

(کارل مارکس)

..............

تفسير کرد و آمد و تغيير داد و رفت

ما را به سر نهاد کلاهی گشاد و رفت

آمد ولی چه آمدنی! تا ز ره رسيد

شاشيد بر فقاهت و بر اجتهاد و رفت

هرگز صلاح و مصلحتی با کسی نکرد

وآن هم که گفته بود، به يکسو نهاد و رفت

آن خال هندويش همه را کشته بود و او

کشُت آنکه را نبود بدو اعتقاد و رفت

چون خاله خرسه، دوست و دشمن نمی شناخت

هرکس ستاد بر سر راهش، فتاد و رفت

در امتداد جهل و جنون، کُشت و کُشت و کُشت

هی کُشت و کُشت و کُشت در آن امتداد و رفت

برد آبروی کشور و روحانی و فقيه

بر جا نهاد نفرت و جنگ و جهاد و رفت

ايمان و دين و سنت و اخلاق و عشق را

ديوانه وار داد تمامی بباد و رفت

تا دين خويش حقنه کند در فلان ِ خلق

برخلق واگشود ره ارتداد و رفت

بی فکر، بی ملاحظه، بی کله، بی خيال

تفسير کرد و آمد و تغيير داد و رفت

روندهای زيست پردازِ سکولار

...اکنون با بررسی کارايی ژن‏ های هر جانور به آسانی می‏ توان لغزش‏ ها و پرتگاه‏ های ژنتیکِ آينده آن جانور را پيش بينی کرد و سال‏ها پيش از رسيدن سن هر ژن به لبه آن پرتگاه‏ ها، به ادیت کردن و رويئنه سازی آن پرداخت. برای نمونه، اگر ساختار ژنتيک کسی از دريافت و برداشت ويتامين يا کلسيم و يا آهن از خوراک و نوشاک ناتوان است، می‏ توان دريافت که اين کمبود در آينده به چه بیماری‏ هايی کشيده خواهد شد. اکنون با آگاهی از اين چگونگی، می‏توان به پيش‏گيری زمانمند بسیاری از بیماری های در راه پرداخت. همچنين می‏توان ژن ‏های بدخيم بيماری ‏زا را شناسايی کرد و آن‏ ها را از فهرست ژن‏ های نسل‏ آينده بيرون زد. فراتر از آن‏، با ژن پردازی می ‏توان برخی از ويژگی‏ های فيزيکی کودک آينده خود را برگزيد، يعنی که رنگ چشم و مو و پوست و بسياری ديگر از ويژگی ‏های تن او را بدلخواه خود ساخت.

بله، انسان کنونی در پگاه روزگار ژن پردازی می‏ زيد و راه دور و درازی در پيش دارد. هنوز اين دانش در اوان راه خويش است و از الفبای آغازين خود فراتر نرفته است. اين رشته با شناسايی بازتاب‏های کارکرد ژن ‏ها در تن انسان، به نقش آن‏ ها در ساختار روانی وی نيز خواهند رسيد تا تومار ناخوشی ‏های روانی انسان را در هم بپيچند. از هم اکنون پژوهش‏ های بسيار شگفت و ارزنده ‏ای درباره پيوندهای خوراک و نوشاک و ژن و زيسبوم زيندگان، نشان داده است که با مديريت برنامه خورد و نوش می ‏توان بر بسياری از نگرانی ‏ها و آسيمه سری‏ ها و دلواپسی ‏ها و واهمه‏ های بی نام و نشان چيره شد. در آينده با پيشرفت‏ های بيشتر رشته ژن- درمانی که شاخه ‏ای از درخت دانش ژن پردازی ست، با کمک هوش مصنوعی، درمانگری تن و روان انسان و جانوران تعريف ‏هايی دوباره خواهد يافت.

ساختار ژنتيک انسان از آغاز برآيش وی تا کنون، ساختاری طبيعی بوده است که تنها در واکنش به نيازهای زيستبومیِ وی اندک اندک شکل گرفته است. اين ساختارِ واکنشی در آينده در راستای گزينه ‏های فردی بازسازی و بازپردازی خواهد شد و انسان را چونان الماسی که در کارگاه الماس ترشی، ويرايش و پيرايش و آرايش می ‏شود، بازپرداختی ژنتيک خواهد کرد. من از هم اکنون روزی را می ‏بينم که آيندگان زمان ما را روزگار "آدميان طبیعی و ناپرداخته و زُمخت و بد ریخت "خواهند خواند، آنسان که ما پيشينيان را "دقيانوسی" و "قرون وسطايی" و "عصرحجری" می ‏خوانيم .

دنبـــاله